دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...
دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...

نیایشی زیبا از"جک ریمر"یکی از نویسندگان معاصر


"خداوندا ما نمی توانیـم به درگاه تـو دعا کـنیم تا جنگ را پایان بخشی،زیرا می دانیـم دنیا را به ایـن شکـل آفـریده ای و انسان خود قادر است جادۀ  صلح را هموار کند." 

"خداوندا ما نمی توانیم دعا کنیم قحطی و گرسنگی را از بیـن ببـری،زیرا مـنابعی به ما عـطا کرده ای که در صـورت استفادۀ عاقلانه از آن می تواند تمام دنیا را تغذیه کند." 

"خداوندا ما نمی توانیم دعا کنیم تبعیض نژادی را ریشه کن کنی، زیرا به ما دیدۀ بصیرت داده ای تا بتوانیم خوبی ها ی تمام انسانها را ببینیم."

"خداوندا ما نمی توانیم به درگاهت دعا کنیم به ناامیدی هایمان پایان بخشی،زیرا توانایی از بین بردن نابسامانی ها را به ما عطاکرده ای."  

"خداوندا ما نمی توانیم دعا کنیم بیماری را ریشه کن کنی،زیرا به ما قدرت تفکر داده ای تا به وسیلۀ آن راه علاج بیماریها را کشف کنیم." 

بنابر این به درگاهـت دعا خواهـیم کرد،به ما شـهامـت،قـدرت،اراده،آگاهی،عـزمی راسـخ،صبـر،ایـمان و تاب تحمـل سخـتی ها را عطا کنی تا دیگـر لازم نباشـد بگوییـم،خدایا ما را به آرزوهایمان بـرسـان

حس زیبادیدن


مردیبا یک زن بازیگر معروف کهفوق‌العاده زیبا بود ازدواج کرد.

اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن وشوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند.طولی نکشید که آن مرد دوباره ازدواجکرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی بود.اما به نظر می‌رسیدکه او بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.
عده‌ای آدم کنجکاو ازاو می‌پرسند:فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟ 
او باقاطعیت به آنها جواب ‌داد: نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریادمیزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید.اما همسر کنونی‌ام این طور نیست. به نظرمن او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است
می‌گویند : زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوستداشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظرمی‌رسند.
بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛ سگ‌ها اصلا بهصاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند.اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشاننمی‌آید.اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافتزیرا

 "حس زیبا دیدن" همان عشق است ...

ارزش واقعی انسان



(این کلام از جناب علامه جعفری نقل به مضمون است)


علامه محمد تقی جعفری (رحمه­الله­ علیه) می­فرمودند:عده­ ای از جامعه­ شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست».برای سنجش ارزش خیلی از موجودات معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه­ی آن است. اما معیار ارزش انسان­ها در چیست؟ هر کدام از جامعه شناس­ها صحبت­ هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه دادند. وقتی نوبت به بنده رسید گفتم : اگر می­خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می­ورزد.کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است.کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان میزان است. اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازه­ ی خداست. علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناس­ها صحبت­های مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آن­ها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی (علیه­السلام) است. آن حضرت در نهج البلاغه می­فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازه­ی چیزی است که دوست می­دارد». وقتی این کلام را گفتم دوباره به نشانه­ ی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (علیه­السلام) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند . . .حضرت علامه در ادامه می­فرمودند: عشق حلال به این است که انسان (مثلا) عاشق 50 میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: «آی!!! پنجاه میلیونی!!!» . چقدر بدش می­آید؟ در واقع می­فهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد چقدر پست و بی­ ارزش است! اینجاست که ارزش «ثار الله» معلوم می­ شود. ثار الله اضافه­ ی تشریفی است . خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش گذاری است و ارزش آن به اندازه­ ی خدای متعال است.

نامه نادرابراهیمی به همسرش (بسیارزیبا)



همسفر! 
در این راه طولانی که ما بی‌خبریم 
و چون باد می‌گذرد 
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند 
خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا 
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم 
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد 
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم 
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را 
و یک شیوه نگاه کردن را 
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی. 
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست. 
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است 

عزیز من! 
دو نفر که عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. 
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است. 
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست . 
من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری. 

عزیز من! 
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد . 
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم. 
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم. 
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید . 
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم ،اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند. 
بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل . 
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست . 
سخن از ذره ذره واقعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است. 
بیا بحث کنیم. 
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم. 
بیا کلنجار برویم . 
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم. 
بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا آنجا که حس می‌کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم. 
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم. 
بی‌آن‌که قصد تحقیر هم را داشته باشیم . 
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.

سهراب


و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدرتنهاماندیم.

هبوط در تنهایی ....


نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود. چه قدرت و غنائی است در ناگهان هیچ نداشتن! اضطرابها همه زاده ی انتظارها است. هیچ گودوئی در راه نیست. در این کویر فریب سرابی هم نیست. جاده ها همه خلوت،راه ها همه برچیده و چه می گویم؟ هستی گردوئی پوک! به انتهای همه ی راه ها رسیده ام، جهان سخت فرتوت و ویرانه است. چه کنم؟باز می گردم . رجعت! بهشتی را که ترک کردم باز می جویم. دستهایم را از آن گناه نخستین، عصیان، میشویم، همه ی غرفه های بهشت نخستینم را از خویشتن خویش فتح می کنم! طبیعت را تاریخ را و خویشتن را. در انجا من و عشق و خدا دست در کار توطئه ای خواهیم شد تاجهان را از نو طرح کنیم. خلقت را بار دیگر آغاز کنیم. در این ازل دیگر خدا تنها نخواهد بود. در این جهان من دیگر غریب نخواهم ماند. این فلک را از میان بر میداریم.پرده ی غیب را بر میدریم. ملکوت را به زمین فرود میاوریم. بهشتی که در ان درختان همه درخت ممنوع اند جهانی که دستهای هنرمند ما معمار ان است....

قسمت پایانی هبوط

قرآن من شرمنده توام- دکتر علی شریعتی


قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند ” چه کس مرده است ؟ “ 

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .

قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .

یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته ،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ، ‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند ! … اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، خواندن تو از آخر به اول ، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری ؟ ای کاش آنانکه ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است . آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم .


برگرفته از:کتاب پدر مادر ما متهمیم

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد...


آیا بعضی روزها با قلبی سوزان و درد آلود بیدار می شوی، سرشار از حسرتی مبهم؟ من هم. 
آیا روزهایی بوده اند که همه روز بی قرار بوده ای و پریشان خاطر و پر از نیرو ولی خالی از هدف؟ من هم. 
آیا گاهی حس می کنی که مرگ در یک قدمی است.. و بیمی نیست. چون زنده گی، هر چه بوده غنی بوده.. چون بهترین گفتگو ها را تجربه کرده ای و طلوع را به تماشا نشسته ای و طعم گل لاله را می دانی و انواع چای را آزموده ای و بارها لبخند ایجاد کرده ای؟ من هم. مرگ راستی هم ترسناک نیست. متین و اندوهگین و موقرست. مرگ اگر مرا با خود ببرد هم..خشمگین نخواهم بود.
آیا گاهی میخواهی به هر کسی که میبینی بگویی بیا تا قدر همدیگر بدانیم؟ میخواهی بی پرده به همه آنچه را حس می کنی ابراز کنی؟ و همه عزیزانت را سخت سخت سخت در آغوش بگیری؟ من هم... 

آیا به درختان برف پوش نگریسته و اندیشیده ای که سرما را حس می کنند یا نه؟ من هم...