من : یک پژوهشگر عکس تاریخ که به هیچ گروه سیاسی علاقمند نیستم. دوستانی که میتوانند کمک کنند پیغام بگذارند و یا باشماره 09193860739 تماس بگیرند
لطفا" عکس ها بدون اجازه در هیچ وبلاگ و سایتی منتشر نکنید.
ادامه...
واین جمله بسیار زیبا .... انسان، آهسته آهسته عقب نشینی می کند. هیچکس یکباره معتاد نمی شود یکباره سقوط نمیکند یکباره وا نمی دهد یکباره خسته نمی شود، رنگ عوض نمی کند، تبدیل نمی شود و از دست نمی رود... زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد و تکرار خستگی بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می کند. قدم اول را، اگر به سوی حذف چیزهای...
یک ترانه بسیار زیبا از احمد کایا بطور اتفاقی در فیسبوک دیدم که بسیار زیباست.که در اینجا میتوانید ببیند. شادی کجاست، اسباب بازی هایم، فرفره ام، پیراهن ام که روی درخت آلبالو پاره شد، .بی پنجره مانده ام، مادر بادبادکم جایی گیر کرده، جوانی کو، مادر، هر چیز کام را می سوزاند، مثل نان، عشق، آه ... هر چیز زیبایی را، قسمت...
این را فهمیده ام که بیشتر ماهی ها،موقع پیری شکایت می کنند که زندگیشان را بی خودی تلف کرده اند. دایم نفرین و ناله می کنند و از همه چیز شکایت دارند. من میخواهم بدانم که راستی راستی زندگی یعنی این که تو یه تیکه جا هی بری و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ... یا اینکه طور دیگری هم توی این دنیا می شود زندگی کرد...؟ ماهی سیاه...
حیف از تو ای مهتاب شهریور ، که ناچار باید بر این ویرانه محزون بتابی وز هر کجا گیری سراغ زندگی را افسوس ، ای مهتاب شهریور، نیابی یک شهر گورستان صفت ، پژمرده ، خاموش "بر جای رصب و جام می " سجاده ی زرق "گوران نهادستند پی " در مهد شیران " بر جای چنگ و نای و نی " هو یا اباالفضل با ناله ی...
نشسته از راست:حسن سنتورخان،آقا مطلب پدر محمدصادق،میرزا عبدالمولی،آقا غلامحسین برادرزاده آقا علی اکبر فراهانی،حسن خان،میرزا حسن برادر بزرگ میرزا عبدالله،محمدصادق خان سرورالملک ایستاده از راست:آقا علی کاشی،میرزا حسن کاشی(معروف به حسن فکلی)،رضاقلی تجریشی،سید زین العابدین قراب(هر چهار تن خواننده)
این وبلاگ برایم مشکلانی داشت .... ناچار شدم در بلاگفا کارکنم که اونجا هم مشکلاتی پیش آمد و متاسفانه همه زحمات به هدر رفت ..... از کلوب برای همیشه خداحافظی کردم و میخواهم در اینجا شروعی تازه داشته باشم .... نمیدونم واقعا نمیدونم اینجا مخاطبی دارم یانه؟ ولی برای دل خودم کارمیکنم ....
دلم گرفته، امروز بیشتر از هر زمانی، حرف زدن در مورد حال امروزم برایم سخت است، در این تنهایی میان تن ها، اطرافم پر است از آدمهایی که هیچوقت به هیچکدام از خواسته هایم احترام نگذاشتند، آدم هایی که همیشه برایم تصمیم گرفتند و همان تصمیم های آنها امروز مرا به این تنهایی و دلتنگی کشانده است، سال سوم دانشگاه بودم که یکی از هم...
پسر گاندی می گوید: پدرم کنفرانس یک روزه ای در شهر داشت، از من خواست او را به شهر برسانم، وقتی او را رساندم گفت: ساعت 05:00 همین جا منتظرت هستم تا با هم برگردیم. من از فرصت استفاده کردم، برای خانه خرید کردم، ماشین را به تعمیرگاه بردم، بعد از آن به سینما رفتم. ساعت 05:30 یادم آمد که باید دنبال پدر بروم! وقتی رسیدم ساعت...
بخشی از نامهی بهمن محصص به دختر احمدرضا احمدی: «عزیزم: این عکس «اقبال مسیح» است؛ پسر ۱۲ سالهای اهل پاکستان، در روز عید پاک امسال، وقتی با دوچرخه در روستایشان میگشته کشته شد. قاتلین، اربابان قالیباف بودند که «اقبال مسیح» علیه آنان قیام کرده بود. این پسر را در شش سالگی فروخته بودند. قالی میبافت. علیه ظلم و کار...
ایستاده از راست: سعید هرمزی و ارسلان خان درگاهی / نشسته از راست: (؟)، علیرضا چنگی، ادیب خوانساری، مرتضی خان محجوبی، عبدالحسین شهنازی، مهدی خالدی، محمد قراب، (؟)