ایستاده از راست: سعید هرمزی و ارسلان خان درگاهی / نشسته از راست: (؟)، علیرضا چنگی، ادیب خوانساری، مرتضی خان محجوبی، عبدالحسین شهنازی، مهدی خالدی، محمد قراب، (؟)
امروز بعد از یکماه به یکباره به کلوب برگشتم . خیلی دلم گرفت. دیدم خیلی ها حذفم کردن و حتی رسانه رو هم رو حذف کردند.
حق دارن ، از کسی توقع ندارم .
اینجا رو به کلوب ترجیح میدم ، نمیدونم واقعا نمیدونم مخاطب هام کی هستند ، ناشناسی و تنهایی اینجا رو خیلی دوست دارم ، بجز چند دوست بسیار عزیز که کامنت گذاشتند بقیه رو نمیبنم.
ببخشید که دوست خوبی اونجا نبودم و اصولا دوست خوبی نیستم.
هرچی که میخام بنویسم نمیتونم حرف دلم رو بزنم ولی این جمله احمد محمود کاملا وصف حالم هست . چندباری از صبح خوندمش :
وقتی که حرف ها تو مغز آدم، جوش می زنن و تو دل آدم آتیش می ندازن ، همه گرم و گیران،، ولی همچین که از دهن بیرون ریخته شدن و گرمای خون ازشون گرفته شد و رفتن تو قالب کلمات ، همه سرد و یخ زده می شن ...
وقتی که حرف ها تو مغز آدم، جوش می زنن و تو دل آدم آتیش می ندازن ، همه گرم و گیران،، ولی همچین که از دهن بیرون ریخته شدن و گرمای خون ازشون گرفته شد و رفتن تو قالب کلمات ، همه سرد و یخ زده می شن ...
پ ن . چقدر حرف زدن سخته . بنظرم سخت ترین کار دنیاست . چگونه میشود احساسات رو بیان کرد ؟ چگونه میشود درونی ترین لایه های احساست را به دیگران بازگو کرد؟
سکوت ، تنها سکوت است که اندکی درد را تسکین میدهد ...
چیزهایی هست که نمی دانم
می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد .
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم .
راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم .
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج .
پرم از سایه برگی در آب .
چه درونم تنهاست
در لینک زیر تعدادی عکس از این شاعر گرانقدر تهیه کردم
http://diyalogham.blogsky.com/1393/02/01/post-354