دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...
دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...

عکسهای تاریخی سری پنجم

عکس قدیمی از دروازه قرآن شیراز
 
ادامه مطلب ...

عکسهای تاریخی سری چهارم

مهد علیا مادر ناصرالدین شاه
 
ادامه مطلب ...

عکسهای تاریخی سری دوم

مراسم اعدام میرزا رضا کرمانی
 
ادامه مطلب ...

عکسهای تاریخی

آقا رضا عکاسباشی

تولد 1222 خورشیدی ، وفات 1263 | فرزند میرزا اسماعیل جدید الاسلام
نخستین عکاس حرفه ای ایران که این فن را از فرانسیس کارلهان فرانسوی فرا گرفت. او در سال 1242 در سن 21 سالگی از طرف ناصر الدین شاه به منصب عکاسباشی ملقب گردید، و سپس به اقبال السلطنه ارتقا یافت.
 
ادامه مطلب ...

ترسناک ترین فیلم های تاریخ سینمای جهان




درخشش – استنلی کوبریک – 1980

فیلم ترسناک
جن گیر – ویلیام فریدکین – 1973
فیلم ترسناک
کشتار با اره برقی در تگزاس – تاب هوپر – 1974
فیلم ترسناک
هفت – دیوید فیشر – 1995
فیلم ترسناک
کابوس در خیابان الم – وس کربون – 1984
فیلم ترسناک
طالع نحس – جان لستر – 1976
فیلم ترسناک
بچه رزماری – رومن پولانسکی – 1968
فیلم ترسناک
هالووین – جان کارپنتر – 1978
فیلم ترسناک
28 روز بعد – دنی بویل – 2003
فیلم ترسناک

روانی – آلفرد هیچکاک – 1960
فیلم ترسناک

قربانی جهالت


خبر کوتاه بود ولی بسیارسوزان ، سوزان چون اسید:

دختر ۲۹ ساله ای که حاضر به زندگی با همسر معتادش نبود، از سوی اعضای خانواده اش مورد اسپیدپاشی قرار گرفت و بعد از پنج بار عمل جراحی روی صورتش همچنان تحت مداوا قرار دارد.
تهمینه یوسفی یکی از زنان همشهری ما ( قزوین ) بدلیل اینکه متوجه میشود همسرش که حدود 10 ماه است عقد کرده اند معتاد است از ازدواج با او منصرف شده وقصد ندارد با او زندگی کند ولی پدرش پس از جروبحث های مداوم با او روزی با اسیدی که ازقبل تهیه کرده است با همدستی برادر 24 ساله اش بر صورت او اسید میریزد وحتی با طناب قصد دارد که او را خفه کند ولی موفق نمیشود.
تهمینه که ازآتش اعتیاد همسرش گریزان است ونمیخواهد درآن خانه زندگی کند ( اولین حق طبیعی یک انسان ) خانه پدری راامن تر از خانه شوهر میداند ولی افسوس آتش این خانه و انسانهای جاهل آن بسیار گدازنده تر است.
تهمینه تمام جوانی و زیبایی اش را بدست عزیزترین کسانش ازدست میدهد . 
راستش نمیخواستم دراین باره چیزی بنویسم وخیلی دو دل بودم . نمیخواستم وقتی دوستان پروفایل من را باز میکنند با چنین صحنه دلخراشی مواجه شوند. چند روزی تحمل کردم تا شاید کمی درد این خبر التیام ببخشد ولی باورکنید نشد. گویا زخم اسید قلب مرا نیز چون تهمینه میسوزاند.
خواستم بعنوان کسی که دورادور می شناسم او را این حماقت وجهل انسانی را ازگلوی یک خواهر فریاد بزنم.
تهمینه خواهرم ، نمیدانم چه باید بگویم تا اندکی آرامت کنم ، زبان یارای گفتن نیست ولی میخواهم چند کلمه ای با پدر وبرادرت حرف بزنم.
ای پدر: شرم برتوباد که این نام مقدس برتونهاده شود. تهمینه با قلبی شکسته به تو پناه آورد وحالا با دست وصورت سوخته باید آنرا تا پایان عمر به یادگار ببرد . زمانی درتاریخ خواندیم که اعراب جاهلی دختران خود را زنده بگور میکردن الان که خوب نگاه میکنم می بینم تو ازآنان بسیار جاهل ترهستی. اینک این نام را واین ننگ را ازشناسنامه تهمینه حذف کن که تو لیاقت آن را هرگز نداشته ای.شک ندارم او درکودکی نیز طعم تلخ کتک های ترا چشیده است.
اما تو ای برادر: بشکند آن دستی که باید روزی دست خواهر را بعنوان یک حامی بزرگ میگرفت ولی حالا همدست پدری ظالم شده است. به ما بگو این روزها وقتی چهره خود را درآیینه می بینی آیا ازخودت شرمگین نمیشوی.
این ننگ انسانی وسرافکندگی را تا کی و کجا میتوانی با خودت بکشی. ؟
اما شما ای همشهریان با شما پدران ومادران هستم. چرا ساکت نشسته اید ؟ چرا وا اسلاما و وای انسان شما خاموش شده است .؟ چرا مشت های گره کرده خود را بازکرده اید ؟ اکنون ظالم همینجا در شهرشماست.
چرا سکوت ؟ آیا قطره ای ازاین اسید درحلقوم شما ریخته اندکه ساکت نشسته اید؟ 
آیا خدای ناکرده در چشمان و گوشهایتان اسید ریخته که خود را به ندیدن و نشنیدن زده اید؟ 
امروز همان روز ظلم بر مضلوم نیست ؟ 
هنوز صدای دلخراش سوختم سوختم تهمینه دراین شهربلند است . 
اما تهمینه عزیز چه بگویم با تو ای خواهرم . من امروز را نمی بینم که هرکس از سر دلرحمی چیزی میگوید. من 5 سال آینده یا ده سال بعد را میبینم که تو انگشت نمای شهر شدی ( شهری که در سکوت این فاجعه اکنون خاموش شده است ) . بخاطر ندانم کاریهای یک خانواده ،تو که باید هم بخاطر آنان زخم زبان بشنوی وهم بخاطر چهره ات . 
این روزها همه کنارت هستند و میگذرد من نگران آن روزها هستم.
دیروز یک عشق کور آمنه را از زیبایی و بینایی محروم کرد ، امروز جهل پدر تهمینه ، فردا را خدا رحم کند.
بامید روزی که خانه آخرین پناهگاه فرزندانمان باشد نه یک جهنمی دیگر.
دوستان بر من ببخشید که خاطرتان را تلخ کردم.
 حسین و 

سکانسی بسیار زیبا از فیلم شک



پدر برندان فلین (فیلیپ سیمور هافمن) [اولین خطابه پس از مطرح شدن اتهامش]: زنی با دوستش درباره‌ی مردی که به‌سختی می‌شناختش، حرف زد. می‌دونم تا حالا هیچکدومتون این کار رو نکردین (جمعیت می‌خندند.) اون شب خوابی دید. یک دست بزرگ جلوش ظاهر شد که به سمت پایین اشاره می‌کرد. این باعث شد زن احساس گناه کنه. روز بعد، رفت تا برای یه کشیش پیر به اسم پدر اوراک اعتراف کنه. همه‌ی ماجرا رو تعریف کرد و پرسید: «شایعه ساختن، گناهه؟ اون دست خدا بود که به من اشاره می‌کرد؟ من باید طلب بخشش کنم! پدر، بهم بگید! من کار اشتباهی کردم؟»

پدر اورک گفت: «بله! بله! اشتباه بدی کردی زن! درباره‌ی همسایه‌ات سریع قضاوت کردی و آبروش رو بردی و باید قلباً شرمنده باشی!»

زن گفت متأسفه و طلب بخشش کرد. پدر گفت: «نه به این سرعت! می‌خوام بری خونه، یه بالش رو به سقف ببری با چاقو ببُریش و برگردی اینجا!»

زن به خونه رفت، یه بالش از تختش و یه چاقو از دراور برداشت، از پله‌های اضطراری بالا رفت و روی سقف بالش رو پاره کرد. بعد هم برگشت پیش پدر.

پدر پرسید:«بالش رو با چاقو پاره کردی؟»

- «بله پدر!»

+«ونتیجه چی بود؟»

- «پَر!»

+ «پر؟»

- «همه جا پُر از پَر بود پدر!»

+ «حالا می‌خوام برگردی، تا آخرین دونه ی پری رو که باد برده جمع کنی و برگردی!»

- «اما این غیر ممکنه! من نمی‌دونم اونا کجا رفتن! باد اونا رو همه‌جا پخش کرد!»

+ «و این، شایعه هست!»

به نام پدر، پسر، روح‌القدس. آمین. لطفاً برخیزید!

(فیلم شَک (Doubt) محصول سال ۲۰۰۸- آمریکا)