شعر مترلینگ در بستر مرگ خطاب به پرستارش برای پسرش نوشته است :
هنگامی که
او آمد
این عصا و کوله بار و چارقهای مرا بوی بسپار
و بوی بگو که من
چهل
سال پیش این عصا را بدست گرفتم
این چارق را بپا کردم
واین کوله بار را بر دوش
گرفتم
و براه افتادم
چهل سال ، خستگی ناپذیر و تشنه و عاشق
به رفتن ادامه
دادم ،
اکنون راه را تا بدینجا آمده ام
و تو پسرم !
اینک
عصایم را بدست
گیر !
چارقهایم را بپوش
و کوله بارم را بر پشت نه
و این راه را
از
اینجا که مانده ام
ادامه بده