درشوره
زارفکرخوداسیرم
خورشیدبر ریگزار تنم می تابد
درآسمان ذهنم تکه ابری یافت
نمیشود
شوربختی سراسر مرا دربرگرفته
تشنگی لبانم را خشکانده
درانتهای این
کویر
پشت آن نمکزار روشن
بعدازاین تنهایی
چه کسی انتظار مرا می کشد؟
چه
صدایی مرا می خواند؟
چه نگاهی مرا می پاید؟
چه کسی دست مرا می گیرد؟
این سراب
نیست که من می بینم؟
آه ای انتظار
ای پرفریب ترین کویرجهان
ای قشنگترین
سراب
گرنباشی مرا این امید
هیچ نمی ماند از من نشان
حسین و