دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...
دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...

کودکان دهکده جهانی

آیا تمام سهم کودکان ما از دهکده جهانی این است ؟


نقّالی

زمانی پدران ما درقهوه خانه ها می نشستندپای صحبت نقال که برایشان ازشاهنامه فردوسی داستان رستم وسهراب بگوید. آنها محزون وگاهی اشک درچشم که چراچنین پسری بدست چنین پدری مرد.چرانوشداروی سهراب دیربدست رستم رسید.
ولی افسوس الان پدران ما نشسته پای ماهواره سریال های دست چندم ترکی مثل حریم سلطان و... رامی بینند . پرازخیانت ،دروغ و ...
افسوس وصدافسوس
حسین و


راز


بچه که بودیم پیش دوستانمان همیشه ازرازمی گفتیم ،رازهایی که خنده دار بودند،بزرگترکه شدیم جنس رازهایمان فرق کرد.
رازهایمان رابه هرکسی نگفتیم ،شایدچون محرم اش راپیدانکردیم ،شاید چون گوشی که بخواهدبشنودنبود.رازهای هرکسی عزیزترین چیزهرکس است که هرشب درتنهایی باخودش مرورمیکند.
گاهی بایدریخت توی چمدانی وباخودت همه جا ببری .رازمن یک رازمگو است. رازبلند تنهایی
حسین و


عاطفه

دخترک درمتروفریادمی زد
فال حافظه ،فال حافظ
همه سرها پایین
اینجا کسی حتی حوصله خودش راندارد
آدمایی که دیروزشان راهدرداده اند
چه امیدی به فردایشان؟
اینجا همه غرق روزمرگی اند
اینجا کسی عاطفه خریدن یک فال راهم ندارد
حسین و


انسانهای خاکستری


انسانهایی که شایدازترس آسیب دیدن بسرعت ازکنارشان بگذریم ،آدمهایی که خیلی ها آنها رادیوانه می نامند،هیچکس آنها رادوست نداردولی معمولا" آنها همه رادوست دارند. یکی ازآنها راکم وبیش می شناسم یک موجی که یادگارجنگ رابرذهن وروانش جا گذاشته.هرگاه کسی رامی بیندیک شکلات هدیه می دهد(هنوزیکی ازآنها توی جیبمه ) هدیه ای کوچک ولی بی چشمداشت ولی باارزش.
گاه خاکستری ها ازهمه رنگی ها زیباترند ...
حسین و


سکوت

کوهستان درسکوتی سنگین فرورفته ست چومن را
گویی آرامش هزارساله را
بدورازهرصدایی که پریشان کندآن را
خوابی عمیق ،بازمزمه نسیم خنک اورا
تاآنکه فریادی میکشد ازدردتنهایی مرا
میشکندسکوت هزارساله مارا

حسین و


امید

درشوره زارفکرخوداسیرم
خورشیدبر ریگزار تنم می تابد
درآسمان ذهنم تکه ابری یافت نمیشود
شوربختی سراسر مرا دربرگرفته
تشنگی لبانم را خشکانده
درانتهای این کویر
پشت آن نمکزار روشن
بعدازاین تنهایی
چه کسی انتظار مرا می کشد؟
چه صدایی مرا می خواند؟
چه نگاهی مرا می پاید؟
چه کسی دست مرا می گیرد؟
این سراب نیست که من می بینم؟
آه ای انتظار
ای پرفریب ترین کویرجهان
ای قشنگترین سراب
گرنباشی مرا این امید
هیچ نمی ماند از من نشان
حسین و


آوایی به گوش می رسد...

آوایی به گوش می رسد
نه برای دل..
برای نان ,آب,غذا....
وبرای آنجه باید داشته باشم و ندارم
اینک تنها گذران عمر دلیل این آواز تلخ است
عشق را خاک فراموشی پوشانده است
سازی از ته دل کوک نمی شود
روزها چه سخت می گذرند
آوایی به گوش می رسد...