دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...
دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...

پرده آخر : ( بمناسبت 5 شهریور زاد روز غلامرضا تختی)

 

نوشتن و گفتن از مردی که اسطوره یک ملت باشد و نامش بر سردر خیلی از ورزشگاهها و خیابانها حک شده باشد خیلی سخت است یادم است در تیزر فیلم جهان پهلوان تختی که بهروز افخمی ، ادامه فیلم ناقص علی حاتمی را ساخت ( کاش حاتمی زنده بود و خود می ساخت) این جمله دائم پخش میشد: که بود تختی؟ 

 

 


کودکی تختی

 

 


در کودکی و سر تراشیده در یک هیئت مذهبی 




 پرده اول : تختی در 5 شهریور 1309 در یک خانواده ضعیف در محله خانی آباد تهران بدنیا آمد( اصالتا" از ترک های همدان بود)غلامرضا 9 ساله است که روزی طلبکارها به خانه شان زیخته و آنها را ازخانه بدر کرده و دوشب را درکوچه بسر میکنند. این خاطره یکی از بدترین خاطرات کودکی غلامرضا است. همزمان با جنگ جهانی دوم که مجبورمیشود برای تهیه معاش کار کند و حتی به جنوب هم میرود.






در حال بازی بیلیارد




المپیک 1960 در کنار حبیبی






پرده دوم : سال 1329 ، باشگاه پولاد ، جایی است که اولین تمریناتش را در آنجا آغاز میکند و اولین مربی او بنام حسین رضی زاده که استعداد او را مناسب کشتی میداند و تمرینات اولیه را به او می آموزد.




در لباس ژاپنی





پرده سوم: سال 1951 هلسینکی است و تختی 21 ساله نایب قهرمان جهان میشود. او بعدها کلکسیون افتخاراتش را تکمیل تر میکند و به 8 مدال ( 4 طلا و 4 نقره) دست می یابد.









پرده چهارم: در روزگاری که ورزشکاران ما هم اکنون برای بازوبند کاپیتانی و امثال آن با یکدیگر مشاجره میکنند ، تختی در مراسم افتتاحیه المپیک 1960 رم ، زمانیکه پرچم را به او میدهند او آنرا به جعفر سلماسی ( وزنه بردار) میدهد و میگوید پرچم حق شما است چون اولین مدال المپیک را شما گرفتید و هرچه سلماسی اصرار میکند نمی پذیرد.









بهمراه فردین



پرده پنجم : المپیک 1964 توکیو است . وقتی با حریف نه چندان مطرح بلغاری بنام مصطفی اف بلغاری کشتی میگیرد ، تختی طوری مسابقه میدهد تا مساوی شود.حریف برنز میگیرد و خود به فینال میرود. وقتی از او سوال میشود چرا مساوی کردید و نبرید؟ میگوید : برای من برد ایشان زیاد مهم نیست ، ولی برای او مساوی و گرفتن برنز خیلی مهم و تاثیر گذار بود.





پرده ششم : ختی درفینال باسیراکوف نامداربلغاری کشتی دارد. شگرد حریف باراندازسریع وفنی است . درهمان ابتدای کشتی حریف خاک میشودوپایش درسگگ تختی گیرمیکند ومقاومت بلغاری وفشارزیاد...
این اتفاق دوباره تکرارمیشودوباعث مصدومیتش میشود وبه پای مصدومش اشاره میکندوتختی متوجه پای مصدوم حریف میشود اورا رها میکندوازجا بلندمیشود. تماشاچیان همه معترض که چرارهایش کرده؟
تختی ایستاد وسرش دربرابرهمه فریادها سکوت ...
سیراکوف که عمل جوانمردانه را می بینددرنگ نمیکندوخودش دست تختی رابعنوان برنده بالا میبرد...

















پرده هفتم : مسابقات قهرمانی ایران در مشهد در حال برگزاری است. هنگام ورود به سالن متوجه جوان معلول و تخمه فروشی میشود. بنزدش میرود و از او خرید میکند.و آنچنان با اودوست میشود که گویا سالها یکدیگررا میشناسند. دیگران را نیز ترغیب میکند که از او خرید کنند. مسابقات به اتمام رسیده و برای خداحافظی نزد جوان میرود، متوجه میشود جوان عاشق دختری است که خانواده دختر مخالف این پیوند هستند. او با دیگر کشتی گیران باز نمیگردد. در مشهد می ماند و برای پسر جوان به خواستگاری میرود. و خانواده دختر به احترام پهلوان می پذیرند. یکسال پس از این واقعه تختی دوباره به مشهد میرود و یک رادیو به قیمت 200 تومان میخرد و بدوستی میدهد تا آن را به جوان تخمه فروش برساند( گویا جوان نامه ای به تختی نوشته و اظهار میدارد همسرم در خانه احساس دلتنگی و تنهایی میکند)













پرده هشتم : المپیک 1956 ملبورن است . تربیت بدنی اعلام میکند که هر مدال طلا 50 هزارتومان جایزه نقدی ( که پول سه خانه در آن زمان بود) است. تختی و حبیبی طللا و دو کشتی گیردیگر نقره میگیرند. چهار کشتی گیر نیز دست میمانند.پهلوان پول را درطبق اخلاص گذاشته و میگوید هر چهار کشتی گیر نیز چون من در آن سهیم هستند. آنها نمی پذیرند. تختی میگوید : شما هم کشتی گرفتید ، تیم ما آنجا پیروز شده است ، و شما هم در این پیروزی سهیم هستید. من اگر حریف تمرینی نداشتم نمیتوانستم پیروز شوم.





درکنار آقای طالقانی




درکنار آقای فروهر



پرده نهم : مسابقات قهرمانی تولیدو در سال 1962 است ، تختی با الکساندر مدوید نامدار کشتی دارد. قهرمان روس از پای راست بشدت ضربه دیده است و رنج می برد. این را همه می دانند. تختی اما هرگز با این پای صدمه دیده کاری ندارد. مدوید بشدت تحت تاثیر قرارمیگیرد و آن را همه جا بازگو میکند. و همیشه دوستان خوبی باقی می مانند.











پرده دهم : یکی از خادمین حرم امام رضا (ع) می گوید: آخرین باری که تختی به مشهد آمد از خادمین حرم خواهش کرد پس از خلوت شدن حرم به او اجازه دهند چند دقیقه درحرم باشد. مسئولان با درخواست تختی موافقت کردند و آن شب شاهد صحنه ای بودم که واقعا مرا متأثر کرد. مرحوم تختی تنها وارد حرم شد و حدود 15 دقیقه کنار ضریح به راز و نیاز پرداخت. چراغ های حرم خاموش بود و من گوشه ای منتظر بودم که تختی کارش تمام شود و در را ببندم. آن مرحوم در حالیکه دو دست خود را محکم به پنجره ضریح داشت و صورتش را به آن چسبانده بود به شدت می گریست، ناله می کرد و می گفت: یا امام رضا ، من ، غلامرضا، غلام تو هستم. هر چه دارم از تو دارم، کمکم کن. درمانده شدم تا حالا آبروی مرا حفظ کردی نگذار در میان مردم بی آبرو شوم. به من روحیه و توان بده تا بتوانم همیشه در خدمت مردم باشم. تو خیلی چیزها به من دادی. باز هم به کمکت نیاز دارم، ناامیدم نکن.








در کنار گلپا







پرده یازدهم : 14 اسفند سال 1345 است که مصدق فوت کرده است. او ارادت بسیاری به مصدق دارد و به احمدآباد میرود و در پی اظهار افسران ساواک که اورا تهدید میکنند میگوید : دستگیرم کنید.
پرده دوازدهم : در پی شهرت و محبوبیت بسیار زیادش پیشنهادات زیادی برای تبلیغ تیغ و عسل و ... وحتی از طریق فردین برای بازیگری میشنود و او با قدرت همه را رد میکند. و دربرابر تبلیغ عسل میگوید: من با عسل پهلوان نشدم ، با خاک و خل خوردن پهلوان شدم.











پرده دوازدهم : شهریور سال 1341 است و زلزله ای که جان بیش از 20 هزار نفر از مردم بویین زهرا را گرفته است. عکسها را در روزنامه مبیند و کمبودهایی که در رزنامه ها مینویسند. اوسوار بر کامیون و بلندگو بدست و حتی ایستادن سرچهاراه برای اولین دست نیاز بسوی مردم دراز میکند. مردم به عشق پهلوان در یک مشارکت بیسابقه حتی از طلا و البسه خود نیز کوتاهی نمیکنند. ( شاید بهمین دلیل است که هنوز هرگاه زلزله میاید این رسم بین ورزشکاران است که به مردم کمک میکنند، نمونه بارز آن کمک های که در زلزله ورزقان شد) در این بین پیرزنی به نزد تختی میاید و چادر را از سر کنده و به تختی میدهد و میگوید ببخشید که دیگر چیزی برای بخشیدن نداشتم. تختی پیشانی اش را میبوسد و چادرراپس میدهد. اینبار پیرزن چادر را برروی هدایا پرت میکند و ناراحت میگوید : یعنی ما فقیر و فقر حق بخشش نداریم؟ تختی میگوید مادر شما از هر ثروتمندی ثروتمندتر هستی و چادر را میپذیرد.







پرده آخر: 17 دیماه سال 1346 ، هتل آتلانتیک تهران. او که دوروز قبل در15 دی وصیت نامه ای تنظیم کرده است و حتی کاظم حسیبی را بعنوان وصی و سرپرست بابک پسرش کرده است چشم از جهان میبندد. شایعات خیلی زیاد است. ساواک یا خودکشی؟
مهم نیست . چه فرق میکند که مرگ چه نوع باشد ، مهم خود زندگی و روش آن است که تختی راه زندگی کردن را به زیبا ترین شکلی نشانمان داد

نظرات 12 + ارسال نظر
سعید کریمی چهارشنبه 25 دی 1392 ساعت 18:47

عالی مثل همیشه؛ راهش پر رهرو

darya irani جمعه 20 دی 1392 ساعت 21:33 http://ganjejang.mihanblog.com/

درود

خیلی زیبا بود دست شما درد نکنه

یادش گرامی باد

امید پنج‌شنبه 19 دی 1392 ساعت 11:40

خیلی جالب بود مرسی ... خسته نباشی

مریم پنج‌شنبه 19 دی 1392 ساعت 07:52 http://mariabi.blogsky.com/

ممنون.

تختی چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 19:11

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/5/53/Takhti-wedding.jpg

faeze چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 13:02

سلام بزرگوار
واقعا عالی بودش ، ممنون ...

فرزانه سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 23:40

ضمن سپاس از شما ... سه تا تصویر دیگه از جهان پهلوان:
اردو تیم ملی کشی در بهشهر مازندران:
http://upload.tehran98.com/upme/uploads/2a244af3c4b5695a2.jpg
ـــــــــــــــــ
بهشهر 1335:
http://upload.tehran98.com/upme/uploads/2a24b71640bd87373.jpg
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
http://upload.tehran98.com/upme/uploads/2a241431e15a90131.jpg

فرشته.د سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 14:28 http://gahinameh.persianblog.ir/

سلام
بسیار زیبا و تاثیرگذار ... تا به حل هیچ بیوگرافی ای از تختی اینقدر برایم تاثیرگذار نبود ........ سپاس از شما

خواهش میکنم فرشته خانم

مهتاب سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 08:39 http://www.cloob.com/name/mahtab5652

حسین عزیز ممنونم عکس ها و مطالب خواندنی جمع آوری کردین....ممنون از چکیده مطالبتون عالی بود.
تابحال از زندگی تختی نخونده بودم..

سپاس مهتاب عزیز

مهناز ص دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 10:27 http://www.matinehghasemi.blogfa.com

بسیــــــــــــــار بسیــــــــــــار زیبا بود
ممنون بابت این حرکت فرهنگی زیباتون
قرین رحمت الهی باشه جهان پهلوان

طناز نویدی دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 09:56

عکسها و مطالب در مورد تختی بی نظیر بود.تشکر

ممنون

فرزانه ا یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 20:03

ممنون
عالی بود
عکسها بی نظیره

خواهش میکنم دوست عزیز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.