دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...
دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد...


آیا بعضی روزها با قلبی سوزان و درد آلود بیدار می شوی، سرشار از حسرتی مبهم؟ من هم. 
آیا روزهایی بوده اند که همه روز بی قرار بوده ای و پریشان خاطر و پر از نیرو ولی خالی از هدف؟ من هم. 
آیا گاهی حس می کنی که مرگ در یک قدمی است.. و بیمی نیست. چون زنده گی، هر چه بوده غنی بوده.. چون بهترین گفتگو ها را تجربه کرده ای و طلوع را به تماشا نشسته ای و طعم گل لاله را می دانی و انواع چای را آزموده ای و بارها لبخند ایجاد کرده ای؟ من هم. مرگ راستی هم ترسناک نیست. متین و اندوهگین و موقرست. مرگ اگر مرا با خود ببرد هم..خشمگین نخواهم بود.
آیا گاهی میخواهی به هر کسی که میبینی بگویی بیا تا قدر همدیگر بدانیم؟ میخواهی بی پرده به همه آنچه را حس می کنی ابراز کنی؟ و همه عزیزانت را سخت سخت سخت در آغوش بگیری؟ من هم... 

آیا به درختان برف پوش نگریسته و اندیشیده ای که سرما را حس می کنند یا نه؟ من هم...
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.