دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...
دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...

عمر...

عمر گران می گذرد خواهی نخواهی
سعی بر آن کن نرود رو به تباهی ...



سهراب سپهری

از خانه بدر
از کوچه برون
تنهایی ما سوی خدا می رفت
سهراب سپهری


خواستگار


بعد از شام ، مادر باز یواشکی از پدر پرسید:
خوب آخرش که چی ؟
پدر، صداشو پایین اورد و گفت :
بابا نمی تونم ، می فهمی؟
کرایه خونه را هم ندارم بدم ،
 اونوقت دو تا عروسی ؟ جهیزیه را چی کار کنم ؟
تو جهیزیه مریم موندیم ، حالا واسه مرجان خواستگار اومده ؟
اصلا این جوری باشه ، خواستگار مریم را هم جواب کن
ندارم می دونی یعنی چی ؟ نه..... دا........ رم 
مرجان ، آخرین لقمه شام را با کمک آب ، پایین داد
شب ، تو ایوان پیامک زیر را نوشت :
آقا مهدی سلام ، لطفا دیگه تماس نگیرید
ببخشید ما همدیگر را درک نمی کنیم  ،  
ضمنا باید درسم را ادامه بدم
بعد از ارسال پیامک ، سیم کارت اعتباریشو انداخت تو باغچه
 و سر حوض اشک چشمهاشو شست و رفت که بخوابه
پتو را که روی سرش کشید به سیم کارت تو باغچه فکر می کرد
و جواب مهدی که الان ، لای شمعدانی های باغچه گم شده بود
دلش برای پدرش ، مهدی و خودش سوخت
 ولی مریم  را هم دوست داشت

تنهایی


تو اگر میدانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهائی