دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...
دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...

معنی آدما از مرحوم قیصر امین‌پور‎


بعضی از آدمها را باید چند بار خواند تا معنی آنها را فهمید و
بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت..
بعضی آدمها جلد زرکوب دارند٬بعضی جلد ضخیم،
بعضی جلد نازک وبعضی اصلا جلد ندارند.
بعضی آدمها با کاغذ کاهی نا مرغوب چاپ می شوند و
بعضی با کاغذ خارجی.
بعضی آدمها تر جمه شده اند و
بعضی تفسیر می شوند.
بعضی از آدمها تجدید چاپ می شوند و
بعضی از آدمها فتو کپی آدمهای دیگرند.
بعضی از آدمها دارای صفحات سیاه وسفیداند و
بعضی از آدمها صفحات رنگی و جذاب دارند.
بعضی از آدمها قیمت پشت جلد دارند.
بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند.
بعضی از آدمها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند.
بعضی ازآدمها را باید جلد گرفت.
بعضی از آدمها را می شود توی جیب گذاشت و
بعضی را توی کیف.
بعضی از آدمها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته و اجرا می شوند.
بعضی از آدمها فقط جدول سرگرمی اند وبعضی ها معلومات عمومی.
بعضی از آدمها خط خوردگی و خط زدگی دارند و
بعضی از آدمها غلط های چاپی فراوان .
ازروی بعضی از آدمها باید مشق نوشت و
از روی بعضی آدمها باید جریمه نوشت
به راستی ما کدامیم؟

ازجبران خلیل جبران


روزی زیبایی و زشتی در ساحل دریای به هم رسیدند آن دو به هم گفتند:بیا در دریا شنا کنیم. برهنه شدند و در آب شنا کردند، و زمانی گذشت و زشتی به ساحل بازگشت و جامه های زیبایی را پوشید و رفت.زیبا نیز از دریا بیرون آمد و تن پوشش را نیافت، از برهنگی خویش شرم کردو به ناچار لباس زشتی را پوشید و به راه خود رفت. تا این زمان نیز، مردان و زنان، این دو را با هم اشتباه می گیرند. اما اندک افرادی هم هستند که چهره زیبایی را می بینند، و فارغ از جامه هایی که بر تن دارد، او را می شناسند. و برخی نیز چهره زشتی را می شناسند، و لباسهایش او را از چشمهای اینان پنهان نمی دارد.

از رمان شازده کوچولو (آنتوان دوسنت اگزوپری)


روباه گفت:سلام

شازده کوچولو مودبانه گفت:سلام
شازده کوچولو گفت:بیا با من بازی کن. نمی دانی چقدر دلم گرفته است!
روباه گفت: نمی توانم با تو بازی کنم، آخرهنوز کسی مرا اهلی نکرده است.
شازده کوچولو گفت:من دنبال دوست می گردم. اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: "اهلی کردن" چیز بسیار فراموش شده ای است,یعنی "علاقه ایجاد کردن..."
ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد.
تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود.
و اگر مرا اهلی کنی زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد.
من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت.
تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن!

 

از کتاب حاجی آقا صادق هدایت


فساد نژاد ما از بچه و پیر و جوانش پیداست . همه مان ادای زندگی را در آورده ایم ، کاشکی ادا بود ، به زندگی دهن کجی کرده ایم ! اگرچه به قدر الاغ چیز سرمان نمی شود و همیشه کلاه سرمان می رود ، اما خودمان را باهوش ترین مخلوق تصور می کنیم . همیشه منتظر یک قلدریم که بطور معجزه آسا ظهور بکند و پیزی ما را جا بگذارد ! بیست سال دلقکهای رضا خان تو سرمان زدند ، حالا هم صدای مان در نمی آید و همان گربه های مردنی را جلو ما می رقصانند . این هوش ما در هیچیک از شئون فرهنگی یا علمی و یا اجتماعی بروز نکرده است ، هنرمان لوله هنگ ، سازمان وزوز جگر خراش ، فلسفه مان مباحثه در شکیات و سهویات و خوراک مان جگرک است . نه ذوق ، نه هنر ، نه شادی ، همه اش دزدی ، کلاه برداری و روضه خوانی ! ما در حال تعفن و تجزیه هستیم ، از صوفی و درویش و پیر و جوان و کاسب کار و گدا ، همه منتر پول و مقام هستند ، آن هم به طرز بی شرمانه وقیحی ، مردم هر جای دنیا ممکن است که به یک چیز و یا حقیقتی پایبند باشند مگر اینجا که مسابقه پستی و رذالت را می دهند . دوره ی ما دوره ی تحقیر و اخ و تف است ! "

سخنی از زنده یاد دکتر علی شریعتی


قرآن! من شرمنده‌ی توام اگر از تو آواز مرگی ساخته‌ام که هر وقت در کوچه‌مان آوازت بلند می‌شود همه از هم می‌پرسند چه کس مرده است؟ 

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است.

قرآن! من شرمنده‌ی توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده‌ام.

یکی ذوق می‌کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق می‌کند که تو را فرش کرده، ‌یکی ذوق می‌کند که تو را با طلا نوشته، ‌یکی به خود می‌بالد که تو را در کوچک‌ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا از تو موزه سازی کنیم؟

قرآن! من شرمنده‌ی توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،‌آنچنان به پایت می‌نشینند که خلایق به پای موسیقی‌های روزمره می‌نشینند.

اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …

قرآن!‌ من شرمنده‌ی توام اگر به یک فستیوال مبدل شده‌ای.

حفظ کردن تو با شماره صفحه، ‌خواندن تو از آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کرده‌اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند.

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

نیایشی زیبا از"جک ریمر"یکی از نویسندگان معاصر


"خداوندا ما نمی توانیـم به درگاه تـو دعا کـنیم تا جنگ را پایان بخشی،زیرا می دانیـم دنیا را به ایـن شکـل آفـریده ای و انسان خود قادر است جادۀ  صلح را هموار کند." 

"خداوندا ما نمی توانیم دعا کنیم قحطی و گرسنگی را از بیـن ببـری،زیرا مـنابعی به ما عـطا کرده ای که در صـورت استفادۀ عاقلانه از آن می تواند تمام دنیا را تغذیه کند." 

"خداوندا ما نمی توانیم دعا کنیم تبعیض نژادی را ریشه کن کنی، زیرا به ما دیدۀ بصیرت داده ای تا بتوانیم خوبی ها ی تمام انسانها را ببینیم."

"خداوندا ما نمی توانیم به درگاهت دعا کنیم به ناامیدی هایمان پایان بخشی،زیرا توانایی از بین بردن نابسامانی ها را به ما عطاکرده ای."  

"خداوندا ما نمی توانیم دعا کنیم بیماری را ریشه کن کنی،زیرا به ما قدرت تفکر داده ای تا به وسیلۀ آن راه علاج بیماریها را کشف کنیم." 

بنابر این به درگاهـت دعا خواهـیم کرد،به ما شـهامـت،قـدرت،اراده،آگاهی،عـزمی راسـخ،صبـر،ایـمان و تاب تحمـل سخـتی ها را عطا کنی تا دیگـر لازم نباشـد بگوییـم،خدایا ما را به آرزوهایمان بـرسـان

نامه نادرابراهیمی به همسرش (بسیارزیبا)



همسفر! 
در این راه طولانی که ما بی‌خبریم 
و چون باد می‌گذرد 
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند 
خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا 
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم 
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد 
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم 
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را 
و یک شیوه نگاه کردن را 
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی. 
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست. 
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است 

عزیز من! 
دو نفر که عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. 
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است. 
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست . 
من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری. 

عزیز من! 
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد . 
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم. 
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم. 
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید . 
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم ،اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند. 
بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل . 
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست . 
سخن از ذره ذره واقعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است. 
بیا بحث کنیم. 
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم. 
بیا کلنجار برویم . 
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم. 
بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا آنجا که حس می‌کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم. 
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم. 
بی‌آن‌که قصد تحقیر هم را داشته باشیم . 
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.

سهراب


و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدرتنهاماندیم.