پدر مصدق
مادر و دائی مصدق
دوران کودکی تا جوانی
در مسند قدرت و ملی کردن نفت
کودتا و دادگاه
پیری و تبعید
اخوان ثالث آن سالها در” زندان زرهی” بود , وقتی او را با دیگر زندانیان برای هواخوری می بردند, مصدق آن مرد بزرگ وبزرگوار تاریخ معاصر ایران را می دید که در یک حصار سیمی خاص به تنهایی راه میرفت وقدم میزد, مثل شیری در قفس . در آن وقت ها که حتی بردن نام مصدق هم درد وسر ساز بود , اخوان شعری را می سراید وبالای ان می نویسد : برای پیر محمد احمدابادی.
***
دیدی دلا که یار نیامد
گرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپای
وآن صبح زرنگار نیامد
آراستیم خانه و خوان را
وآن ضیف نامدار نیامد
دل را و شوق را و توان را
غم خورد و غمگسار نیامد
آن کاخ ها ز پایه فرو ریخت
وآن کرده ها به کار نیامد
سوزد دلم به رنج و شکیبت
ای باغبان! بهار نیامد
بشکفت بس شکوفه و پژمرد
اما گلی به بار نیامد
خشکید چشم چشمه و دیگر
آبی به جویبار نیامد
ای شیر پیر بسته به زنجیر
کز بندت ایچ عار نیامد
سودت حصار ، و پیک نجاتی
سوی تو و آن حصار نیامد
زی تشنه کشتگاه نجیبت
جز ابر زهربار نیامد
یکی از آن قوافل پربا ـ
ـ ران گهر نثار نیامد
ای نادر نوادر ایام
که ت فر و بخت ، یار نیامد
دیری گذشت و چون تو دلیری
در صف کارزار نیامد
افسوس کان سفاین حری
زی ساحل قرار نیامد
و آن رنج بی حساب تو ، درداک
چون هیچ در شمار نیامد
وز سفله یاوران تو در جنگ
کاری بجز فرار نیامد
من دانم و دلت ، که غمان چند
آمد ، ور آشکار نیامد
چندان که غم به جان تو بارید
باران به کوهسار نیامد
جالب بود ... ممنون ...
سپاس حسین گرامی
ممنون ریحانه خانم
جاتون خیلی خالیه
سلام.بسیار ممنون خیلی زیبا بود.یه سوال .زندگی نامه مصدق هم هست؟به فرم کتاب چاپ شده
سلام. ممنون در سایت کتابناک چند کتاب درباره ایشان هست که بصورت pdf دراومده
سلام
ممنون
عکس مراسم تدفینش خیلی غم انگیزو غریبانه است
سپاس از شما
http://fararu.com/fa/news/159841/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82