دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...
دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...

پرده آخر : قمر




قمر
مقدمه:
خواهش میکنم این مطلب را تا آخر بخوانید:
چند روز قبل عکسی از خانم قمرالملوک وزیری کتیبه کردم و دیدم تعدادی از دوستان جوان کامنت نوشتند که این خانم کسیت ؟ یا چکاره است؟ راستش خیلی افسوس خوردم که چرا چنین شخصیتی برای نسل جوان ما اینهمه ناشناس است. در اینجا(کلوب) که همه سخنان و چهره بزرگان جهان چون نیچه، سارتر ،کامو و غیره را می شناسیم چرا نباید هنرمندان خود را بشناسیم ؟! براستی مقصر کیست؟
  
پرده 1:.( بانو قمر در سال 1284 خورشیدی در تاکستان قزوین چشم به جهان گشود ، او هیچ گاه پدر خود را ندیده و در هجده ماهگی مادر خود را از دست داد، و بعد از این تحت تربیت مادر بزرگش که فردی روضه خوان و پامنبری بود رشد کرد. حضور در مراسم روضه خوانی و شنیدن صدای روضه خوان ها در او تاثیر شگرفی گذاشت تا بعدها بی هیچ ترس و استرسی در حضور خیل عظیم جمعیت بخواند)



پرده 2-سال 1300 است، نی داود میهمان مجلسی است که صدای ناشیانه تار نوازی باعث رنجشش می شود ولی به ناگهان صدای زیبایی که نه خیلی بلند و نه خیلی کوتاه آواز سر میدهد توجه اش را جلب میکند. او از میزبان تار می طلبد و با صدای زیبای بانو قمر همراه می شود. بعد از این اشنایی نی داود از قمر درخواست میکند تا به آموزشگاه او برود و این اتفاق باعث تغییر سرونوشت قمر می شود و باعث می شود ردیف های آواز را به بهترین شکل ممکن بیاموزد

پرده 3- سال 1303 گراند هتل لاله زار قمر در اوج جوانی و زیبایی است. حدوداً 20 ساله است که میخواهد ترتیب اثر یک کنسرت بدهد. کاری که تابحال هیچ زنی جراتش را نداشته است. تهدید به تکه تکه شدن میشود و اوهم با علم به اینکه ممکن است مرگش را پای این کار بدهد به آتلیه رفته و زیباترین لباسش را می پوشد و عکسی می اندازد و بعد به محل کنسرت می رود. استرس عجیبی او را فرا می گیرد اما همین که چشمش به نی داود و نواختن تار و اشاره نی داود به خواندن می شود تمام آموزشی که در این مدت فرا گرفته است را به بهترنی نحو پاسخ  داده و همگان را در تعجب فرو می برد. فراموش نکنیم قمر زمانی جرات  خواندن در ملاء عام پیدا می کند که در همین کلوب من عکسهایی را از زنان نشان دادم که هنوز کشف حجاب نشده بود و زنان برای اینکه صدای آنان به گوش نامحرم نرسد با انگشت دهان خود را کشیده تا صدایشان عوض شود. در پایان کنسرت کلانتری او را احضار کرده و از او تعهد می گیرد که بی حجاب نخواند او تعهد داده و آزاد می شود ولی باز بی حجاب خواند
پرده4- در زمانی که رضاشاه حکومت را در دست گرفته است ،جمهوری خواهی جرم بزرگی است و عارف ها، میرزاده عشقی ها و ... در بدترین وضعیت قرار دارند . قمر صفحه ای به نام جمهوری می خواند که اگر در خانه ای بدست می آمد جرم سنگینی برای دارنده اش بود.باز هم بی هیچ ترسی می خواند. میرزاده ترور می شود و او بر سر مزارش می خواند


پرده 5- قمر کنسرت هایش را در شهرهای مختلف ادامه می دهد. او به خراسان می رود ( و اگر اشتباه نکنم در همین شهر بود که فرماندار مقاومت می کند و مردم فرماندار را عوض می کنند) و کنسرت را اجرا میکند و عوایدش را برای ساخت آرامگاه فردوسی می دهد). به زنجان می رود و به همدان. همدان جایی که عارف در تبعید به سر می برد . عارف در ردیف جلو نشسته و قمر شروع به خواندن می کند، عارف تا آخر برنامه می گرید . در پایان این برنامه هدایای بسیاری از جمله یک گلدان بزرگ نقره برایش می آورند و او اعلام می دارد که تمام هدایا را به عارف می بخشد . عارف بخاطر مقام والایش قبول نمیکند و او همه را از طرف عارف به مردم فقیر می بخشد. در کرمانشاه اجازه کنسرت نمی دهند و او در هتل و از بالای تراس برای مردم میخواند


پرده6- قمر برای اینکه شناخته نشود در ملاء عام از چادر استفاده میکند ، سوار بر کالسکه شده و صدایی از صفحه های قمر در خیابان و از دکانی شنیده می شود. کالسکه ران حسرتی خورده و اعلام میکند کاش در عروسی پسرش قمر هم میخواند. قمر بی آنکه خود را بشناساند می گوید از کجا معلوم خدا را چه دیدی شاید خواند. کالسکه چی پوزخندی زده و میگوید قمر کجا و ما کجا! قمر برای از ما بهتران می خواند نه فقیرانی چون ما. قمر با ترفندی آدرس کاسکه چی را بدست می آورد. روز عروسی به ناگاه در باز می شود. افرادی مجمع بدست با هدایا وارد می شوند. کالسکه چی متعجب از اینها که کی هستند و از کجا آمده اند؟ که ناگهان بانو قمر را می بیند و می گوید دیدی که گفتم خدا را چی دیدی. و شروع به خواندن میکند و ساعتی طلا به داماد و سینه ریزی به عروس هدیه می هد.


پرده 7-قمر تمام عایدی خود را به دیگران می بخشد و چیزی برای خود نمیخواست. حقوقی که از رادیو می گرفت همین که بیرون می آمد به فقرا می داد. در عروسی فقیری شخصی از طرف تیمور تاش با کلی طلا آمده و می گوید که آقا می گوید بیایید دربار و بخوانید قمر تمام طلا را در چاه می ریزد و می گوید او تیمور تاش است و من هم قمر و نمی رود.


پرده 8- قمر سکته می کند و دیگر توان خواندن ندارد. قمر در اوج تنگدستی و فقر با دیدگانی که غبار مرگ گرفته با زبانی که دیگر نمی توانست حرف بزند و که دیگر حرفی برای گفتن نداشت که بزند در یک روز جمعه در سال ...... مرداد می میرد. دو روز قبل از مرگش چادر بسر می کند و تا نزدیکی رادیو می رود ولی جرات رفتن به داخل ندارد. جایی که روزگاری همه به او احترام فراوان می داشتند ولی در شش الی که مریض بود حتی حقوقش را هم ندادند.
این قسمت را که می نویسم دارم به برنامه ای از رادیو آن زمان گوش می دهم که قمر را دعوت کرده اند و خانم الهه و شمس از خوانندگان جوان آنروز هم دعوت شده اند. قمر تمام برنامه را با بغض و گریه و بصورت نامفهوم صحبت میکند. اشک در چشمانم جمع شده و توان نوشتن ندارم.


پرده آخر:
ساعت دو نیمه شب است و من هم قسمتی از برنامه ای که از یوتیوب قبلا دانلود کرده ام و بارها و بارها گوش کرده گوش می دهم. گوینده رادیو می گوید: قمر مرد، قمر دیشب مرد...
وقتی قمر مرد خواستند برای تدفین آن یک شب پیکر این بانوی خیر را در مسجد گذارده تا صبح تدفین شود. هیچ مسجدی حاضر نمیشود که در این امر را قبول کند. شنیدم وقتی ام کلثوم خواننده شهیر مصر و عرب وقتی مرد رئیس جمهور عزای عمومی اعلام کرده و خود پیشاپیش در تشیع جنازه شرکت میکند. اینجا قمر در سکوتی عجیب و مردمی که همیشه فراموشکارهای خوبی هستند این بار نیز یکی از بهترین ها را تنها می گذارند. ساعت دو نیم شب است و تصنیف زیبای آتش در سینه در دل دارم  را گوش میکنم و آن را در دور تکرار گذاشته ام.با اینکه سالها از این واقعه گذشته و با کیفیت دستگاههای ان زمان و صفحه های خراب از اینهمه صدای زیبا لذت می برم. 
حسین و
نظرات 8 + ارسال نظر
میهن پنج‌شنبه 9 بهمن 1393 ساعت 05:16

گوینده قمر مرد، قمر دیشب مرد... تقی روحانی بود
اونهم چه زجری کشید یه عمر..
امان از روزگار

رضا دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت 15:08

درود به روح بزرگ هنرمندان ایران زمین . هر موقع که به ظهیرالدوله میرم ، یاد فروغ ، قمر ، رهی ، محجوبی ، ملک الشعرا ، ایرج میرزا ، خالقی و ... در خاطرم زنده میشه . و سپاسگذارم از شما که یادآور گذشتگان ایران زمین هستید .

مهدی دوشنبه 31 شهریور 1393 ساعت 12:16

از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست


آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست



آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید


چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست



آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت


آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست



شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق


پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست



تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم


یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست



هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا


جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست



مهمان عزیزی که پی دیدن رویش


همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست



ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش


آی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست



ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام


برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست



آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود


بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست



ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید


کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست

شاپرک آبی دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 22:26

متن خیلی خوبی بود استفاده کردم

زینب دینارزاده سه‌شنبه 13 اسفند 1392 ساعت 23:42 http://zeinabdinarzade.blogfa.com/

این عیب بزرگ ما ایرانیهاست که هنرمندان، بازیگران، سیاستمداران و فرهنگیان و دانشمندان غرب رو خیلی خوب میشناسیم حتی سایز لباسشون رو ولی افسوس از شخصیتهای بزرگ ایرانی

گیل دختر سه‌شنبه 13 اسفند 1392 ساعت 14:48 http://barayedokhtaram.blogfa.com

مطلب تکان دهنده ای بود حسین عزیز ... متاسفانه منم این خانومو نمیشناختم ... ولی الان خیلی خوشحالم که این مطلب رو خوندم و با چنین شخصیت بزرگی آشنا شدم ... پایانه دردناکی داشت زندگی این زن بزرگ ...

باغ سبز یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 19:11 http://cascade31.blogfa.com

درود بر این بانوی شجاع و بینظیر
و درود بر شما به خاطرحفظ این همه پیشینه ی ارزشمند

فرزانه ا یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 11:10

آتشی در سینه دارم، جاویدانی، عمر من، مرگی است، نامش زندگانی

رحمتی کن! کز غمت جان می سپارم، بیش از این، من، طاقت هجران ندارم



کی نهی، بر سرم پای، ای پری؟ از وفاداری

شد تمام، بس از غمت، کرده ام زاری

نوگلی زیبا بوَد، حُسن و جوانی، عطر آن گل، رحمت است و مهربانی



ناپسندیده بوَد، دل شکستن، رشته ی الفت و یاری، گسستن



کی کنی ای پری، ترک ستمگری، می فکنی نظری، آخر؟ به چشم ژاله بارم

گرچه ناز دلبران، دل تازه دارد، ناز هم، معبود من، اندازه دارد



هیچ و گر، ترحمی نمی کنی، بر حال زارم، جز دمی، که بگذرد، که بگذرد از چاره کارم

دانمت، که بر سرم، گذر کنی، ز رحمت، اما، آن زمان، که برکشد، گیاه غم، سر از مزارم

ممنون
بسیار زیبا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.