راویت دکتر محمد معین از مرگ دهخدا
یاد آر ز شمع مرده یاد آر
دو روز قبل از مرگ دهخدا بود. به دیدارش رفته بودم. حالش سخت بود. در بیهوشی سختی فرو رفته بود. وارد اتاق شدم، چشمهای استاد بسته بود و در بیخودی بسر میبرد. هر چند دقیقه یکبار چشمانش را میگشود و اطراف را نگاه میکرد و باز چشم فرو میبست. مدتی گذشت، چشمانش را باز گشود، مرا شناخت و با دستش اشاره کرد که در کنارش بنشینم. بستر کوچکی بود. همان تشکچهای را که روی آن مینشست، بسترش کرده بود. حتی نمیخواست تا واپسین دم زندگانی از آنچه که او را بهکارش میپیوست جدا باشد.
در کنارش روی زمین نشستم. وقتی برای بار دوم چشم گشود، آهسته گفت: «مپرس!»
حال غریبی بود. یکبار برقی در خاطرم درخشید. بهصدای بلند گفتم: «استاد، منظورتان غزل حافظ است؟»
با سر اشارهای کرد که آری و من بار دیگر پرسیدم: «میخواهید آن را برایتان بخوانم؟»
در چشمان خستهاش برقی درخشید و چشمانش را فرو بست. دیوان حافظ را گشودم و این غزل را خواندم
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آنچنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامیرسیدهام که مپرس
من خاموش شدم. استاد چشمانش را گشود. کوشش کرد تا در بسترش بنشیند و نشست. نگاهش را به نقطهای دور به دیدارگاهی نامعلوم فرو دوخت و با صدایی که بهسختی شنیده میشد گفت:
بیتو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
این واپسین دم زندگانی دهخدا بود که از درون خود و از اعماق قلب و روحش فریاد میکشید. از رنجهایش، از رنجهایی که در خانه تاریکش بر دوش کشیده بود سخن میگفت و بریده بریده میخواند ... به مقامی… رسیدهام… که مپرس
Hi,I would like to be a member of the site and to receive your materials.Thanks
سلام .... مثل همیشه زیبا و خواندنی ...... سپاس
ممنون از لطفتان.
ای مردم آزاده کجائید کجائید
آزادگی افسرده بیائید بیائید
در قصه و تاریخ چو آزاده بخوانید
مقصود از آزاده شمائید شمائید
بسیار مفاخر پدرانتان و شماراست
کوشید که یک لخت بر آنها بیفزائید
مانا که بیک زاویه خانه حریقیست
هین جنبشی از خویش که از اهل سرائید
این رو بهکان تا طمع از ملک ببرند
یکبار دگر پنجه شیری بنمائید
دهخدا
سپاس
مثل همیشه زیبا