دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...
دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...

پرده آخر : بم (بمناسبت 5 دیماه و زلزله بم)




پرده اول : 

ساعت 5:26 روز جمعه 5 دیماه 1382 بم. 50000 نفر از شهروندان بم دیگر هیچگاه روی آفتاب پنجم دی را نخواهند دید. زلزله 6/6 ریشتری آنچنان فاجعه ای را به بار می آوردکه گورهای دسته جمعی یکی از نمونه های اولیه آن است. 30 هزارمجروح و صدهزاربی خانمان ازدیگر فجایع این لرزش نامهربانانه زمین هستند. زمین به ناگاه لرزید ....

  




پرده دوم :

ارگ بم که با قدمت 2500 ساله خود بزرگترین سازه گلی جهان است با خاک یکسان میشود ، هنرمند بزرگ بمی ، ایرج بسطامی نیز در زلزله تسلیم خاک میشود. بم بعنوان یک نماد فرهنگی و باستانی و بسطامی نیز بعنوان یک چهره فرهنگی نماد ویرانی و مرگ بم میشوند. گلپونه ها نیز برای چندمین بار از صداوسیما پخش میشود. به نوعی آهنگ زلزله و بم.




پرده سوم :

طبق معمول امداد رسانی به زلزله زدگان در بدترین شرایط قراردارد. زلزله زدگان که بهت زده هستند ، حال باید سوز سرمای شبانه را نیز تحمل کنند. شش روز از زلزله گذشته و رئیس شورای بم در پاسخ سوال مبنی براینکه چند درصد از شهرخاکبرداری شده میگوید : هرکس آشنایی داشته ومحل دفن آوارها را میداند ما خاکبرداری کردیم ، ولی آنهایی که کسی را نداشته هنوز خاکبرداری نکردیم !!!!!!!!!!!!!!




پرده چهارم :

عده ای سوءاستفاده گر ازشهرهای مجاور خود را به بم رسانیده و محل های بی صاحب را تصرف میکنند و بدروغ خود را زلزله زده معرفی میکنند. این کار علاوه براینکه کار امداد رسانی را خیلی سخت میکند ، نشانی از وضع فرهنگی و نابهنجار و موقعیت طلبی عده ای میدهد. بسیاری از هدایا که از کشورهای دیگر و حتی آمریکا وارد شده در بازارهای زاهدان بفروش میرسد. خیلی جالب اینکه جمعیت شهر بم از پیش از زلزله بیشتر هم میشود!!!!!




پرده پنجم :

تصاویر را خبرگزاریها مخابره میکنند و تلویزیون هم بارها آن را به نمایش میگذارد. اما دو تصویر بد جوری در عمق جانم نفوذ میکند. اولی تصویر زن و شوهری است که در آغوش هم جان سپارده اند و دیگری پدری است که نعش بی جان دو پسرش را در آغوش کشیده و به سمت گورستان میرود.




پرده ششم :

چند روزی است که از زلزله بم گذشته و دیگر خبری از  نجات یافتگان نیست. اما خبر نجات معجزه آسای پیرزنی که جان سالم از زلزله بدر برده است بارقه ای از امید را درل مردم بم زنده میکند. زندگی هنوز در بم جریان دارد....




پرده هفتم :

محمدرضا شجریان کنسرتی برای زلزله زدگان بم اجرا میکند. و بلیط آن که همت عالی است . برای این کار توجه اذهان را بیش از بیش به سمت مردم بم سوق میدهد.ونشان میدهد که با هنر هم میتوان کمک شایانی کرد.




پرده آخر:

ده سال از این زلزله مرگبار گذشته است. خبرگزاریها که هرساله بمناسبت این روز به آنجا سفر میکنند از مشکلاتی که همچنان پابرجا سخن می گویند.و مردم از وعده هایی که با گذشت ده سال همچنان پابرجاست ....




 




حسین و ( عکاسباشی)


نظرات 6 + ارسال نظر
حمید سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 10:03 http://www.lemkadeh.blogfa.com

سلام حسین جان مرسی از زحمتی که کشیدی
واقعا غم انگیز بود

کنج دنج شنبه 6 دی 1393 ساعت 13:59

متاثر کنندست

جیمی شنبه 14 دی 1392 ساعت 15:58

باز هم دوباره با دیدن این عکس ها بغض کردم
خدا رمتشون کند و به بازمانده ها صبر عطا نماید

در مورد عکسی که پدر دو فرزندش را به دوش کشیده است عکاس این عکس اقای عطاالله طاهر کناره عکاس وقت روزنامه همشهری بود که جایزه 5000 دلاری را از یکی از خبرگزاری های فرانسه برد.
با ایشون که بچه فردیس بود یک زمانی تو یک تیم محلی فوتبال بازی می کردیم و در انجمن سینمای جوان کرج هم بودیم
فیلم یک دقیقه ایی " ترن" ایشان هم در سال 70 یا 71 جایزه فیلم برتر انجمن سینمای جوان را هم برده....
عکاسباشی ممنون از محبتتون و یاد اوری.....

طناز نویدی شنبه 14 دی 1392 ساعت 11:02

تکان دهنده و تاثیرگذار بود.

گیل دختر چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 13:20 http://barayedokhtaram.blogfa.com

اون تصویر متعلق به اون زن و شوهر برای زلزله بم بود ؟ چون یادمه پارسال که زلزله آذربایجان اومد عده زیادی این تصویر رو در وبلاگهاشون قرار دادند و گفتند متعلق به زلزله آذربایجانه ...

سعید کریمی سه‌شنبه 3 دی 1392 ساعت 22:07

مطلبت عالی بود حسین خان؛ انگار همین دیروز بود که خبر رسید که این اتفاق افتاده؛ یادش بخیر داشتم با رفیقم تو خیابون علاف و بیکار میچرخیدم که دیدم تو میدون دارن کمک های مردمی رو بار تریلی میکنن که بفرستن بم؛ به رفیقم گفتم بیا بریم کمک کنیم؛ از چرخیدن تو خیابون چیزی در نمیاد؛ رفتیم یه ساعت پتو و آب معدنی و ... بار تریلی کردیم؛ فرداش رفتیم مدرسه بچه ها گفتن تو شبکه شش نشونت داده بود...غم عجیبی به دلم نشست از این یادی که کردی از این داستان...ولی لازم بود...ممنون

ممنون از لطفت سعید جان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.