خواب دیدم قیامت شده است. هر قومی را داخل
چالهای عظیم انداخته و بر سر هر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا
چالهی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رسانیدم و پرسیدم: "عبید، این چه حکایت است
که بر ما اعتماد کرده، نگهبان نگماردهاند؟!"
گفت: "میدانند که به خود چنان
مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله"
رساله دلگشا - عبید زاکانی
لینکی
درود عزیز عالی بودند
سلام.....
ورالیکا هسم......از بچه های کلوب ......
این پستتون جالب بود..........
یاعلی