دیشب داروخانه رفتم چشمم به پوشک بزرگسالان افتاد،یادخاطره ای
افتادم چندماه پیش پدرم مشکل قلب داشت ومن مراقبش بودم پیرمردی کنارتختش بود که سخت
مریض بودوبادستگاه نفسهای آخررامیکشید ، بدن پیرمرد پرازخالکوبی بود مشخص بودکه
زمانی پهلوانی بوده ، بعدازمدتی پرستارکه برای تعویض پوشک اومد چشم درچشم پیرمردشدم
چشمانش پرازشرم بودواشک حلقه زده بود.
به این فکرکردم که انسان چقدرضعیف است وما
به چی می نازیم: ثروت زیبایی قدرت ...
حسین و