بگذار به هوای تو، جان را به سر
نهم
آسوده بر شَرارِ آتشِ تو، دل را شرر دهم
اینسان که خوانمت به هواخواهیِ
نسیم
بو نشانِ مُرّوت که عشق، مُستَمَر دهم
گفتم حکایتی که گر خوانی ام به
خویش
بس افسانه که تو را، کارگر دهم
مَنگر به موی سپید و گُسَل های
پوست
پیش آی و گوش دار تا، خبر دهم
دین و دل و زمین و زمان را فروختم
تا
عشق را بر رگ و جانم، اثر دهم
حسین و
موفق باشید
وبلاگ غنی دارید @};-
سلام. فوق العاده است.. عالی
دین و دل و زمین و زمان را فروختم
تا عشق را بر رگ و جانم، اثر دهم... حرف ندارد