دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...
دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...

خواستگار


بعد از شام ، مادر باز یواشکی از پدر پرسید:
خوب آخرش که چی ؟
پدر، صداشو پایین اورد و گفت :
بابا نمی تونم ، می فهمی؟
کرایه خونه را هم ندارم بدم ،
 اونوقت دو تا عروسی ؟ جهیزیه را چی کار کنم ؟
تو جهیزیه مریم موندیم ، حالا واسه مرجان خواستگار اومده ؟
اصلا این جوری باشه ، خواستگار مریم را هم جواب کن
ندارم می دونی یعنی چی ؟ نه..... دا........ رم 
مرجان ، آخرین لقمه شام را با کمک آب ، پایین داد
شب ، تو ایوان پیامک زیر را نوشت :
آقا مهدی سلام ، لطفا دیگه تماس نگیرید
ببخشید ما همدیگر را درک نمی کنیم  ،  
ضمنا باید درسم را ادامه بدم
بعد از ارسال پیامک ، سیم کارت اعتباریشو انداخت تو باغچه
 و سر حوض اشک چشمهاشو شست و رفت که بخوابه
پتو را که روی سرش کشید به سیم کارت تو باغچه فکر می کرد
و جواب مهدی که الان ، لای شمعدانی های باغچه گم شده بود
دلش برای پدرش ، مهدی و خودش سوخت
 ولی مریم  را هم دوست داشت
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.