دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...
دیالوگ هام (عکاسباشی )

دیالوگ هام (عکاسباشی )

عکس های قدیمی ، دیالوگ فیلم و ...

سهروردی


من در ولایت یمن بودم،جایی که صنعا گویند. پیری را دیدم سخت نورانی، سر و پای برهنه می دوید. چون مرا بدید بخندید و گفت:امشب خوابی عجیب دیده ام تا با تو بگویم. من پیش رفتم. پیر مرا گفت:دوش در خواب شدم،جایی عجیب دیدم چنانکه شرح آن نمی توان کرد و در آن میان شخصی دیدم که هرگز به حسن او ندیده ام و نشنیده. چون در او نگاه کردم از غایت جمال مدهوش شدم. فریاد از نهاد من بر آمد. گفتم مبادا که ناگاه برود و من در حسرت او بمانم. بجستم و هر دو گوش او محکم بگرفتم و در او آویختم و چون بیدار شدم هر دو گوش خود را در دست خود دیدم. پس از آن گفتم " آه من هذا،هذا حجابی" و اشاره به بدن خود می کرد و می گریست...

از مجموعه "مصنفات سهروردی"ـ"جلد۳ "
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.