باز امشب هوس گریه پنهان دارم
میل شبگردی در کوچه باران دارم
مردم آن به که مرا مست و غزلخوان بینند
اشک در چشم من است و همه باران بینند
حال من حال نماز است و نماز اینجا نیست
شوق دیدار مرا سوخت و او پیدا نیست
بگذارید نسیمی بوزد بر جانم
تا که از جامه خاکی بکند عریانم
دستها در ملکوت و بدنم بر خاک است
ظاهر آلوده ام اما دل و جانم پاک است
شب و باران و نماز است و هم آواز قنوت